گمیز

لغت نامه دهخدا

گمیز. [ گ ُ / گ َ ] ( اِ ) پهلوی گومچ ( رجوع به گمیختن شود ). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بول. شاش. شاشه. پیشاب. غائط بود ( ؟ ) و گروهی بول و شاشه را هم به همین نام خوانند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 184 ). پیشاب را گویند که شاش باشد و به عربی بول خوانند.( برهان ). با اول مکسور شاشه باشد و آن را به تازی بول خوانند. ( جهانگیری ). شاشه. ( الفاظ الادویه ). به وزن تمیز و بعضی به کسر دانند، یعنی پیشاب که بول تفسیر عربی آن است و سروری به کاف تازی دانسته. ( آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 319 شود :
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
( از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1087 ).
حجاج بدانجا همی آمد، راهبی را دید بر خری نشسته همی رفت چون بدانجا رسید که امروز شهرستان واسط است خر بایستاد و گمیز کرد و راهب سبک فرودآمد و آن گمیز از روی زمین برگرفت و به دور انداخت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).بیا ای پاک مغز من ، ببو گلزار نغز من
به رغم هر خری کاهل ، که مشک او گمیز آمد.مولوی ( دیوان شمس ج 2 ص 36 ).

فرهنگ معین

(گُ یا گَ ) [ په . ] (اِ. ) ادرار، شاش .

فرهنگ عمید

شاش، پیشاب، بول، ادرار.
* گمیز کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = شاشیدن

فرهنگ فارسی

شاش، پیشاب، بول، ادرار، کمیزوگمیخ وچمیزوچامین وچمین نیزگفته شده
( اسم ) پیشاب شاش بول : بیا ای پاک مغز من ببو گلزار نغز من برغم هر خری کاهل که مشک او گمیز آمد . ( دیوان کبیر )
پهلوی گومچ رک : گمیختن .

ویکی واژه

گُمیز
رد پنهان، اثر پای محو انسان یا جانور‌. در زبان فارسی «گمیز» را با کاف ضبط کرده‌اند ولی درست با گاف است. با اول مکسور شاشه باشد و آنرا به عربی بول خوانند. به وزن تمیز و بعضی به کسر دانند، یعنی پیشاب که بول تفسیر عربی آن است و سروری به کاف عربی دانسته.
گومچ (رجوع به گمیختن شود).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم