لغت نامه دهخدا
گمان کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شک کردن. تردید کردن :
در هستی خدای گروهی گمان کنند
وندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان.فرخی. || پنداشتن. تصور کردن. صورت بستن :
تو گمان کردی که کرد آلودگی
در صفا غش کی هلد پالودگی.مولوی.- امثال :
گمان میکند علی آباد شهری است ؛ علی آباد در سر راه تهران است و چون قصبه بزرگی است ، مسافرین ساده لوح وقتی به نزدیکی آن رسند، تصور کنند شهری است یا به شهر تهران رسیده اند و مراداین است که پندارش بر خلاف واقع است. ( فرهنگ عوام ).