گلابدان

لغت نامه دهخدا

گلابدان. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) ظرف گلاب. ( ناظم الاطباء ). آوندی که در آن گلاب ریزند :
نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد.منوچهری.یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلابدان بر کف گرفته.نظامی.مهر از سر نامه برگرفتم
گویی که سر گلابدان است.سعدی.کسی که بوسه گرفتش به وقت خنده زدن
به بر گرفتن مهر گلابدان ماند.سعدی.رجوع به گلاب پاش شود. || آبی که به ماه خرداد به کشت دهند و گویند نمو دانه و حب بدین آب بود. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش .

فرهنگ عمید

جای گلاب، گلاب پاش: مهر از سر نامه برگرفتم / گفتی که سر گلابدان است (سعدی۲: ۳۴۸ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ظرفی که در آن گلاب ریزند گلاب پاش : نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد . ( منوچهری )

ویکی واژه

ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می‌ریزند، گلاب پاش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم