گسارنده

لغت نامه دهخدا

گسارنده. [گ ُ رَ دَ / دِ ] ( نف ) دهنده می. ساقی :
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارنده می ورا بَرده شد.فردوسی.گسارنده باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.فردوسی.گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.فردوسی.و رجوع به گساردن شود.

فرهنگ معین

(گُ رَ دِ ) (ص فا. ) ساقی .

فرهنگ عمید

خورنده، نوشنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) طی کننده سپری کننده .

ویکی واژه

ساقی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال ای چینگ فال ای چینگ استخاره کن استخاره کن