لغت نامه دهخدا
گرس از دلم ببرد غم زلف و خال دوست
جان با خیال رشته فتاد از خیال دوست.بسحاق اطعمه ( از آنندراج ).بگشت از گرس حالم حالم این است
بتنگ آمد شکم احوالم این است.احمد اطعمه.|| چرک و ریم جامه و بدن. ( برهان ) ( آنندراج ). شوخ. وسخ. || موی پیچیده و موی پیچه که موباف زنان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).