گردن زدن

لغت نامه دهخدا

گردن زدن. [ گ َ دَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سَبت. ( دهار ) ( منتهی الارب ) :
بفرمود تا هرکه را یافتند
به گردن زدن تیز بشتافتند.فردوسی.بدین بد کنون گردن من بزن
بینداز در پیش این انجمن.فردوسی.شمشیر برکشد و... گردن بزند. ( تاریخ بیهقی ). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392 ). اگر پس از این ، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی ، گویم گردنت بزنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326 ).
پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او
گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی.خاقانی.ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. ( مجالس سعدی ).
دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند
کو گردنش نمیزند الا جفای خویش.سعدی ( طیبات ).بزاری به شمشیرزن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن.سعدی ( بوستان ).پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن
بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست.امیرخسرو.

فرهنگ معین

( ~ . زَ دَ ) (مص م . ) کشتن ، سر بریدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گردن کسی را بریدن سر بریدن کشتن : از این در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی گویم گردنت بزنند .

ویکی واژه

کشتن، سر بریدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم