گرایی

لغت نامه دهخدا

گرایی. [ گ َ / گ ِ ] ( حامص ) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی ؛ : هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. ( کلیله و دمنه ).
- سرگرایی ؛ :
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.نظامی.رجوع به دست گرای ، سرگرای و نظایر آنها شود.

فرهنگ فارسی

در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن : دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم