گران قدر

لغت نامه دهخدا

گران قدر. [ گ ِ ق َ ] ( ص مرکب ) گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. ( آنندراج ) :
گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان
به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد.صائب ( از آنندراج ). || بسیار. افزون. پربها. قیمتی :
چه صلتهای گران قدر ستانند فزون
یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار.فرخی.

فرهنگ معین

( ~ . قَ )(ص مر. ) گران پایه ، ارجمند.

فرهنگ عمید

عالی قدر، گران پایه، ارجمند.

فرهنگ فارسی

گران پایه عالی قدر ارجمند : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ? ( صائب )

ویکی واژه

گران پایه، ارجمند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم