گذارد

لغت نامه دهخدا

گذارد. [ گ ُ] ( مص مرخم ، اِمص ) وضع. نهادن. گذاشتن :
بزد گرز و بفکند در را ز جای
پس آنگه سوی خانه بگذارد پای.فردوسی.|| ادا کردن. ( برهان ). بجای آوردن. انجام دادن : این است امارت سعادت آخرت طلب کردن... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن. ( تاریخ بیهقی ). اگر این کس باطنی باشد و خویشتن بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضه بهشت باشد. ( بیان الادیان ). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. ( کلیله و دمنه ). خردمند... را چاره نیست از گذارد حق. ( کلیله و دمنه ). دور بودن از مناهی و تعجیل کردن به گذارد حقوق. ( تذکرة الاولیاء ).

فرهنگ معین

(گُ ) (مص مر. ) نهادن ، گذاشتن .

فرهنگ فارسی

نهادن گذاشتن وضع .

ویکی واژه

نهادن، گذاشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم