کیپ

لغت نامه دهخدا

کیپ. ( ص ) در تداول عامه ، به هم پیوسته. تنگ هم. ( فرهنگ فارسی معین ). سخت متصل. بی فرجه. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ شدن در ؛ محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ شدن ( کیپ گرفتن ) سینه ( بینی ) ؛ به علت سرماخوردگی یا علتی دیگر نفس به صعوبت آمدوشد کردن در سینه یا بینی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ کردن در ؛ محکم و استوار بستن آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). استوار بستن در، چنانکه لای آن باز نباشد.
- کیپ گرفتن هوا ؛ سخت ابرآلود شدن هوا به طوری که جایی از آسمان پیدا نباشد.
|| محکم. استوار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || پر. ممتلی. انباشته. ( فرهنگ فارسی معین ).
کیپ. ( اِخ ) بیست وهفتمین از خانان اوزبک خیوه ( از 1158 تا حدود 1184 هَ. ق. ). ( از طبقات سلاطین اسلام ص 250 ).

فرهنگ معین

(ص . ) (عا. ) ۱ - پر، انباشته ، به هم پیوسته . ۲ - بسته . ۳ - گرفته .

فرهنگ عمید

۱. پر، انباشته.
۲. درهم رفته و به هم چسبیده، تنگ هم، چفت هم.

فرهنگ فارسی

پر، انباشته، درهم رفته وبهم چسبیده، تنگ هم، چفت هم
( صفت ) ۱ - بهم پیوسته تنگ هم . ۲ - پر ممتلی انباشته . ۳ - محکم استوار .

ویکی واژه

(عا.)
ermetico
پر، انباشته، به هم پیوسته.
بسته.
گرفته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم