کوچکترین

لغت نامه دهخدا

کوچکترین. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( ص عالی ) خردترین و کهترین. ( ناظم الاطباء ). خردترین. صغیرترین. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین. || اندکترین: کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم. || کم سن ترین. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. خردترین.
۲. اندک ترین.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خرد ترین صغیر ترین. ۲ - کم وسعت ترین و کم حجم ترین. ۳ - اندکترین: کوچکترین اطلاعی بدست نیاوردم. ۴ - کم سن ترین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال انبیا فال انبیا