کمانچه زدن

لغت نامه دهخدا

کمانچه زدن. [ ک َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) نواختن کمانچه. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کمانچه ( آلت موسیقی ) شود. || به شورش درآوردن. ( آنندراج ). فتنه برانگیختن و هنگامه بر پا کردن. ( ناظم الاطباء ) :
می خواستم کمانچه زدن اهل زهد را
این کار را به کام دل من رباب کرد.مولوی جامی ( از بهار عجم ).

فرهنگ معین

( ~ . زَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - نواختن کمانچه . ۲ - فتنه برانگیختن ، آشوب کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نواختن کمانچه

ویکی واژه

نواختن کمانچه.
فتنه برانگیختن، آشوب کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا فال ابجد فال ابجد