کسوب

لغت نامه دهخدا

کسوب. [ ک َ ] ( ع ص ) کثیرالکسب. ( اقرب الموارد ). بسیار ورزنده.( ناظم الاطباء ). ورزنده. || ( اِ ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کسوب. [ ک َس ْ سو ] ( ع اِ ) شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا؛ ای شیئاً. ( اقرب الموارد ). ما له کسوب ؛ یعنی نیست مر اورا چیزی. ( ناظم الاطباء ). || نام گیاهی است. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فراگیرنده . ۳ - بسیار ورزنده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فرا گیرنده : ( اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب ) . ( چهار مقاله ) ۳ - بسیار ورزنده .

ویکی واژه

بسیار کسب کننده.
بسیار فراگیرنده.
بسیار ورزنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال چای فال چای فال تماس فال تماس