لغت نامه دهخدا کسوب. [ ک َ ] ( ع ص ) کثیرالکسب. ( اقرب الموارد ). بسیار ورزنده.( ناظم الاطباء ). ورزنده. || ( اِ ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).کسوب. [ ک َس ْ سو ] ( ع اِ ) شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا؛ ای شیئاً. ( اقرب الموارد ). ما له کسوب ؛ یعنی نیست مر اورا چیزی. ( ناظم الاطباء ). || نام گیاهی است. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی ( صفت ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فرا گیرنده : ( اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب ) . ( چهار مقاله ) ۳ - بسیار ورزنده .