کبین

لغت نامه دهخدا

کبین. [ ک َ ] ( اِ ) کابین. ( آنندراج ). کابین و مهر زن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کابین شود.
کبین. [ ک ُ ] ( اِخ ) از قرای سنحان در زمین یمن. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) مهر، صداق ، کابین .

فرهنگ فارسی

( اسم ) مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذم. مرد مقرر شود مهر : [ این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار ] . ( خسروی )
از قرای سنحان در زمین یمن

ویکی واژه

مهر، صداق، کابین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت