کافته

لغت نامه دهخدا

کافته. [ ت َ/ ت ِ ] ( ن مف ) شکافته. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کفته. شکافته. کافتیده. غاچ خورده :
جهان ز آتش تیغها تافته
دل که ز بانگ یلان کافته.اسدی ( گرشاسب نامه ).همه خسته و مانده و تافته
زبس تشنگی کام و لب کافته.اسدی ( گرشاسب نامه ).چو باران نبودی جگر تافته
بدندی لب از تشنگی کافته.اسدی ( گرشاسب نامه ).یلان را جگر بد ز کین تافته
شده بانگ سست و لبان کافته.اسدی ( گرشاسب نامه ).|| جستجو و تفحص کرده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || ترکانیده. ترکیده و آن را کفیده نیز گویند. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(تِ ) (ص مف . ) ۱ - دریده ، شکافته . ۲ - تفحص شده .

فرهنگ عمید

ترک خورده، شکافته: جهان ز آتش تیغ ها تافته / دل که ز بانگ یلان کافته (اسدی: ۱۱۶ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شکافته : [ جهان ز آتش تیغها تافته دل که ز بانگ یلان کافته ] . ۲ - کنده . ۳ - جستجو کرده کاویده . ۴ - بحث کرده مبحوث . ۵ - تفتیش کرده . ۶ - سوراخ کرده .

فرهنگستان زبان و ادب

{laciniate, jagged} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگی که حاشیه ای بریده و نامنظم با لَپ های باریک داشته باشد

ویکی واژه

دریده، شکافته.
تفحص شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ