کاروانی

لغت نامه دهخدا

کاروانی. [ کارْ / رِ ] ( ص نسبی ) منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) :
به چه ماند به خوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.( ویس و رامین ).و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رُسته خسروانی.( ویس و رامین ).پل است این دهر و تو بر وی روانی
نسازد خانه بر پل کاروانی.( سعادتنامه منسوب به ناصرخسرو ).جوانی یکی کاروانیست پورا
مدار انده رفتن کاروانی.ناصرخسرو.از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.سوزنی.لاشه ٔما کی رسد آنجا که رخش آورد روی
کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری.انوری.بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.کمال اسماعیل.نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان ظالم که سگ پرورید.سعدی.خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش.سعدی ( بوستان ).نه از معرفت باشد و عقل و رای
که بر ره کند کاروانی سرای.سعدی ( بوستان ).دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آئین کاروانی نیست.سعدی.یاران کجاوه غم ندارند
از منقطعان کاروانی.سعدی ( صاحبیه ).چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن دیده بانی.حافظ.ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.حافظ.ج ، کاروانیان ، مسافران. قافله : ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 219 ). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. ( سندبادنامه ص 218 ). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. ( گلستان ). غدر کاروانیان با پدر میگفت. ( گلستان ). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

مسافر
( صفت ) ۱ - آنکه با کاروان سفر کند : [ جماعتی کار وانیان بر در رباطی مقام کردند ] . ( سند باد نامه ) ۲ - مسافر سفری مقابل شهری حضری .

فرهنگستان زبان و ادب

{caravaner} [گردشگری و جهانگردی] شخصی که با کاروانک سفر کند

ویکی واژه

شخصی که با کاروانک سفر کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت