کارستان. [ رِ ] ( اِ مرکب ) کارسان. حکایت. تاریخ. ترجمه. شرح حال : هزاراسب را از آن [ از نامه گشتاسب ] خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پیغامها داد سخت تراز آنکه او نوشته بود و آنگاه کارستان ایشان بجائی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. ( ترجمه طبری بلعمی ). خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است.حافظ.|| کاری کرد کارستان ؛ یعنی بسیار تغیر و تشدد و داد و فریاد کرد. || محل کار و جائی که در آن مشغول کار شوند. شهرکار. ( ناظم الاطباء ). کارستان. [ رِ ] ( اِخ ) نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان مشتمل بر حکمت و حقایق خداپرستی و ایزدشناسی و آن را کارنامه میخوانده اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و ظاهراً مراد کارنامه اردشیر بابکان است.
فرهنگ معین
(رِ ) ۱ - (اِمر. ) مدل کار. ۲ - حکایت ، سرگذشت . ۳ - (ص . ) کار بزرگ ، کار شگفت .
فرهنگ عمید
۱. کار بزرگ و برجسته. ۲. [قدیمی] محل کار، کارگاه. ۳. [قدیمی] قصه، حکایت، داستان: خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ: ۱۲۸ ).
فرهنگ فارسی
محل کار، کارگاه، ونیزبه معنی کارهاوسرگذشتهای اشخاصی که کارهای بزرگ کرده اند نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان ( اسم ) ۱ - جایی که در آن مشغول کار شوند محل کار [ به پنجم که دیدی یکی شارسان بدو اندرون ساخته کارسان ... ] . ۲ - حکایت سر گذشت شرح حال : [ هزار اسب را از آن ( از نام. گشتاسب ) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او و اندر ان پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود و آنگاه کار ستان ایشان بجایی رسید که هر دو لشکر بکشیدند ... ] . ( تاریخ بلعمی ) یا کاری کرد کار ستان . بسیار داد و فریاد و تغیر کرد . ۳ - نوعی ظرف چوبین یا گلین شبیه بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند .