کاردانی. ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی شخص کاردان. عمل کاردان. زیرکی و وقوف و عقل و فراست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کاردان شود: احمدبن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. ( تاریخ بیهقی ). این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی ، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596 ). عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید.( راحة الصدور راوندی ). جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس.نظامی.لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی.نظامی.بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی...نظامی.بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست.سعدی.حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست.سعدی ( هزلیات ).ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.حافظ.
فرهنگ معین
۱ - (حامص . ) دانندگی کار، شناسندگی کار. ۲ - اطلاع ، بصیرت . ۳ - (اِ. ) وزارت . ۴ - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم .
فرهنگ عمید
١. کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار: بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴ ). ۲. (اسم ) دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم.
فرهنگ فارسی
شخص کاردان عمل کاردان ۱ - دانند گی کار شناسند گی کار . ۲ - اطلاع بصیرت وقوف : [ بدان کار دانی و کار آگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی ... ) . ( نظامی ) ۳ - وزارت . ۴ - خدمتگزاری چاکری .
ویکی واژه
دانندگی کار، شناسندگی کار. اطلاع، بصیرت. وزارت. دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم.