چفته. [ چ َ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) سر گوسفند را گویند. ( برهان ). سر گوسفند. ( جهانگیری ). سر گوسپند. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). چفده. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486 ). خیده و خمیده ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 512 ). بمعنی خم و خمیده باشد. ( برهان ). بمعنی خمیدگی آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خمیده بود. ( جهانگیری ). خمیده و کج. ( غیاث ). خمیده و کژ شده و دوتاگشته. ( شرفنامه منیری ). خمیده و خم شده. ( ناظم الاطباء ). چفده. ( ناظم الاطباء ). جفته. دوتا. کوز. کوژ. دولا. منحنی. بخم. چنبری. کمانی. چنبروار : شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی.رودکی.که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم.دقیقی.ز عشق خویش مگر زلف او بر آن رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.عنصری.سیب و بهی را درخت و بارش بنگر چفته و پرزرهمچو چتر فریدون.ناصرخسرو.قدم چون تیر بود چفته کمان کرد تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل.ناصرخسرو.امروز همی ضعیف بینی این قامت چفته نزارم.ناصرخسرو.تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ، همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری.سوزنی.عاشق زارنی و پیکر او زرد و چفته بسان عاشق زار.وطواط.ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر از قد چفته خود حلقه در ساخته ام.اثیرالدین اخسیکتی.قد اعدا ز عنا چفته همی دار چو لام دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین.انوری ( دیوان ج 1 ص 392 ).ز سوزندگی راه بختش گرفت بدان آهن چفته سختش گرفت.نظامی.تنم از باد گنه چفته تر از قامت نون دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه میم.شوریده ( از فرهنگ ضیاء ).و رجوع به جفته و چفته بالا و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شدن وچفته کردن و چفته کمان و چفده شود. || ( اِ ) بهتان و تهمت. ( برهان ). تهمت. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). بهتان و تهمت و گمان بد. ( ناظم الاطباء ). تهمت. ( فرهنگ نظام ) :
۱. خم، خمیده، خم شده، کج: بدین مانَد این قامت چفته ام / که گویی به گل در فرورفته ام (سعدی۱: ۱۸۳ حاشیه ). ۲. (اسم ) طاق و سقف خمیده. ۳. (اسم ) [قدیمی] دروغ، بهتان، گمان بد: من بر سخا و تربیتت کیسه دوخته / حساد می نهند به تضریب چفته ام (کمال الدین اسماعیل: لغت نامه: چفته ).
فرهنگ فارسی
خم، خمیده، خم شده، کج، طاق وسقف خمیده ( اسم ) خوابگاه گوسفند آغل . لهجه و تلفظی از (( چوکده ) ) در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتیکه برف زیاد بر زمین نشسته است بپای خود میبندند تا در برف فرو نروند .
فرهنگستان زبان و ادب
{arch , arc} [معماری و شهرسازی] قوسی که ساخته شده باشد