لغت نامه دهخدا
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی.نظامی.مکافاءة، کفاء؛ پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط؛ پی درپی افتادن موی. امتعاط؛ پی درپی افتادن پشم. امتعال؛ پی درپی آبستن شدن زن. ( منتهی الارب ). تساقط؛ پی درپی افتادن. دبل؛ پی درپی زدن بر کسی عصا را. ( منتهی الارب ). هلب؛ پی درپی آوردن اسب رفتار را. ( منتهی الارب ). تکلح؛پی درپی درخشیدن برق. استرعال؛ پی درپی رفتن گوسفند. || دُمادم:
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی.کمال اسماعیل.