پرگزند

لغت نامه دهخدا

پرگزند. [ پ ُ گ َ زَ ] ( ص مرکب ) پرزیان. پرضرر. بسیارغم. بسیاراندوه. پرآسیب. بلا :
همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.فردوسی.بفرمود [ هرمز پسر نوشروان ] تا نامه پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند [ ساوه شاه ].فردوسی.بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند.فردوسی.چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.فردوسی.سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادو و آهرمن پرگزند.فردوسی.بدو گفت زین شوم ده پرگزند
کدام است آهرمن زورمند.فردوسی.همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند.فردوسی.بپرسید دانش کرا سودمند
کدام است بی دانش پرگزند.فردوسی.بسی بسته و پرگزندان بدند
بدین شهر با او بزندان بدند.فردوسی.چنین پرگزندی دلیر و جوان
میان شبستان نوشین روان.فردوسی.گر آری بکف دشمن پرگزند
مکش در زمان بازدارش به بند.اسدی.

فرهنگ عمید

کسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند، پرآسیب، پرزیان: گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی: ۲۴۳ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) پر زیان پر ضرر پر آسیب .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم