پراشیده

لغت نامه دهخدا

پراشیده. [ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پریشان شده. ( برهان ) ( شعوری ). پراکنده گشته. ( شعوری ). پراکنده. پریشان. ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده. پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پخش. متفرق. ریخته پاشیده :
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زر بپاشیده همه بر چاکران کرده یله .شاکربخاری.|| برباد داده. || بیخود گردیده. ( برهان ).

فرهنگ معین

(پَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - پریشان ، پراکنده . ۲ - برباد داده . ۳ - بی خود گردیده .

فرهنگ عمید

۱. پراکنده.
۲. ازهم پاشیده، پریشان شده: مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر: شاعران بی دیوان: ۵۰ ).

ویکی واژه

پریشان، پراکنده.
برباد داده.
بی خود گردیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال درخت فال درخت