پالیده

لغت نامه دهخدا

پالیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) صاف شده و صاف کرده و خلاصه. زر پالیده ؛ زر خلاص. || افزوده. ( برهان ). شاید صورتی یا تصحیفی از بالیده. || جستجو کرده. تفحص کرده. ( برهان ).

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) صاف شده ، خالص شده .

فرهنگ عمید

۱. صافی کرده، صافی شده.
۲. کاویده، جستجوشده.

فرهنگستان زبان و ادب

{raffinate, good oil} [مهندسى شیمى] در فرایند پالایش با حلاّل، آن بخش از مخلوط مایعِ آموده (treated ) که نامحلول باقی می ماند و با حلاّل جدا نمی شود

ویکی واژه

صاف شده، خالص شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال تک نیت فال تک نیت فال ارمنی فال ارمنی فال راز فال راز