پاسدار

لغت نامه دهخدا

پاسدار. ( نف مرکب ) نگاهبان. مراقب. نگهبان. حارس. پاسبان. عاس :
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.فردوسی.چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار.فردوسی.مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.فردوسی.باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن.فرخی.گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن.فرخی.گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟فرخی.

فرهنگ معین

(اِفا. ) نگهبان ، مراقب ، نگه داری کننده .

فرهنگ عمید

پاس دارنده، نگهبان، مراقب.

فرهنگ فارسی

پاس دارنده، نگهبان، مراقب، پاسداری، مراقبت
( اسم صفت ) نگهبان پاسبان مراقب حارس .
نگاهبان مراقب

ویکی واژه

پاسدار (جمع پاسدار‌ها)
نگهبان، مراقب، نگهداری کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم