لغت نامه دهخدا
دهد ولی ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه.فرخی.شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.فرخی.خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه.فرخی.شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه.فرخی.فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن.فرخی.به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه.فرخی.دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه.فرخی.تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه.فرخی.عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام.فرخی.نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه.فرخی.لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.فرخی.جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است.اسدی.آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن.ناصرخسرو.حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن.ناصرخسرو.وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش.ناصرخسرو.موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.معزی.به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.سوزنی.پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است.سوزنی.یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن.لامعی جرجانی.- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت. یوم الدین :
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است