وقوف

لغت نامه دهخدا

وقوف. [ وُ ] ( ع مص ) ایستادن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). || واایستادن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن. ( المصادر زوزنی ). || دانستن. ( غیاث اللغات ). || دریافتن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آگاه شدن. ( آنندراج ). || شک کردن. ( از اقرب الموارد ). || حاضر بودن به وقت وقوف به عرفات. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ایست. توقف. || آگاهی. ( غیاث اللغات ). آگاهی و شعور. ( آنندراج ). آگاهی و اطلاع.
- اهل وقوف ؛ با اطلاع و تجربه.
- باوقوف ؛اهل وقوف. اهل اطلاع.
- بی وقوف ؛ بی اطلاع. بی تجربه. ناآگاه.
وقوف. [ وُ ] ( اِ ) ج ِ وقف. || ج ِ واقف. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - ایستادگی ، ایست . ۲ - آگاهی ، بصیرت .

فرهنگ عمید

آگاهی، ایستادن.

فرهنگ فارسی

ایستادن، دانستن، آگاه شدن، آگاهی، ایستادگی
۱-(مصدر ) ایستادن . ۲- آگاه شدن . ۳- (اسم ) ایست توقف : (( و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم . ) ) ۴ - آگاهی اطلاع . یا اهل وقوف . بااطلاع و تجربه .

ویکی واژه

ایستادگی، ایست.
آگاهی، بصیرت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال پی ام سی فال پی ام سی فال قهوه فال قهوه