وصم

لغت نامه دهخدا

وصم. [ وَ ] ( ع اِ ) شکاف چوبی بی جدایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گره چوب. || شکاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ننگ و عار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || عیب. وصمة یکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، وصوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
گفت هر شش را بیارید ای دو خصم
تا رود آزاد بی خرخاش و وصم.مولوی.
وصم. [ وَ ] ( ع مص ) به شتاب بستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بستن چیزی را به سرعت. ( از اقرب الموارد ). || شکافتن چوبی بی جدایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || عیب کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( دهار ). شکستن و معیوب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
وصم. [ وَ ص َ ] ( ع اِ ) بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرض. ( اقرب الموارد ). بیماری و مرض. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (مص م . ) عیب کردن چیزی را.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) عیب کردن چیزی را.
بیماری مرض
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال اوراکل فال اوراکل فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس