وشت

لغت نامه دهخدا

وشت. [ وَ] ( ص ) خوب و خوش و نیکو.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). وش. ( آنندراج ) :
گفت ریشت شد سفید از حال گشت
خوی زشت تو نگردیده ست وشت.مولوی.|| ( اِ ) خوبی و نیکویی. ( ناظم الاطباء ). || واحدهای کوچک سپاهیان ( در عهد ساسانی ). ( فرهنگ فارسی معین از کریستنسن ، ساسانیان ص 210 ترجمه چ 2 ص 237 ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || رقص. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). جست وخیز و رقص. ( ناظم الاطباء ). رقاصی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). پای کوبی. ( فرهنگ فارسی معین ). || صفیر. صوت و صدایی که از دهن خارج میکنند دروقتی که آن را منقبض کرده باشند مانند صدایی که در آب دادن به اسب میکنند. ( ناظم الاطباء ). || حدود مملکت دشمن. || زخم پشت اسب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) رقص ، پای کوبی .
(وَ ) (ص . ) خوب ، خوش ، زیبا.

فرهنگ عمید

خوب، خوش، نیکو: گفت ریشت شد سپید از حال گشت / خوی زشت تو نگردیده ست وشت (مولوی۱: ۹۹۰ ).

فرهنگ فارسی

ده دهستان بالا شهرستان نهاوند . در ۱۱ کیلومتری جنوب خاوری شهر نهاوند . کوهستانی سردسیر ۶۴٠ تن سکنه دارد . محصولش غلات کتیرا چغندر لبنیات است . صنایع دستی زنان قالیبافی است .
(اسم ) رقص رقاصی پای کوبی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم