ورش

لغت نامه دهخدا

ورش. [ وَ ] ( ع اِ ) طعامی است که از شیر سازند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی است که از شیر سازند. ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) ورغلانیدن کسی را. ( منتهی الارب ). واداشتن کسی را. اغراء. ( از اقرب الموارد ). || ناخوانده بر وقت خوردن کسی در آمدن. ( منتهی الارب ). ناخوانده و دعوت ناشده بر کسی وارد شدن به هنگام طعام خوردن تا خورد. ( از اقرب الموارد ). || گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آزمند شدن چیزی را و درپی کارهای دون شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
ورش. [ وَ رَ ]( ع مص ) سبک و شادمان گردیدن شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دردشکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
ورش. [ وَ رَ ] ( اِ ) فاخته و قمری. ( ناظم الاطباء ).
ورش. [ وَ رِ ] ( ع ص ) سبک شادمان از شتر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ستور که آن را باز نتوان داشت از رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد از لسان العرب ). مؤنث آن ورشه. ج ، ورشات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
ورش. [ وَ رَ / وَ ] ( حرف ربط مرکب ) مخفف و اگرش. و اگر او را :
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست.ناصرخسرو.گرش بنکوهی ندارد شرم و باک
ورش بنوازی نیابی زو صواب ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) طعامی که از شیر سازند.

فرهنگ فارسی

ابوسعید عثمان بن سعید ( و. ۱۹۷ - ۱۱٠ ه.ق . ) از بزرگترین قرائ است .
( اسم ) طعامی که از شیر سازند.
مخفف و اگرش و اگر او را

دانشنامه عمومی

ورش (راژانج). ورش ( به لاتین: Varoš ( Ražanj ) }} یک روستا در صربستان است که در ناحیه نیشاوا واقع شده است.
ورش ۳۶۰ نفر جمعیت دارد.
ورش (سورلجیگ). ورش ( سورلجیگ ) ( به لاتین: Varoš ( Svrljig ) }} یک عوارض جغرافیایی در صربستان است که در Svrljig واقع شده است.
ورش ۱۶۸ نفر جمعیت دارد.
ورش (کلینویک). ورش ( کلینویک ) ( به لاتین: Varoš ( Kalinovik ) ) یک منطقهٔ مسکونی در بوسنی و هرزگوین است که در کالینویک واقع شده است.

ویکی واژه

طعامی که از شیر سازند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال زندگی فال زندگی