لغت نامه دهخدا
بسان چاه زمزم است چشم من
که کعبه وحوش شد سرای او.منوچهری به پرّی و به فرشته به حور و عین ، و وحوش
به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 53 ).زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش
زو شده پنهان به دشت و کُه وحوش.مولوی.پلنگی که گردن کشد بروحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش.سعدی. || مردمان بیابانی و غولها. ( ناظم الاطباء ).
- خطوحوش ؛ خط هیروگلیف . ( یادداشت مرحوم دهخدا ).