وجاهت

لغت نامه دهخدا

وجاهت. [ وَ هََ ] ( از ع ، اِمص ) خوبرویی و زیبایی.خوشگلی. ( ناظم الاطباء ). خوبرویی. ( آنندراج ). حسن و جمال. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || روشناسی. || عزت. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). و به کسر واو خطاست. ( غیاث اللغات از کشف و مزیل و صراح ) ( آنندراج ). رجوع به وجاهة شود.
وجاهة. [ وَ هََ ] ( ع مص ) روی شناخته و باقدر گردیدن. ( منتهی الارب ). روی شناس شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). وجیه و با قدر و منزلت گردیدن. ( اقرب الموارد ). خداوند قدر و جاه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) قدر و شرف. گویند: له وجاهة عندالناس. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(وَ یا وِ هَ ) [ ع . وجاهة ] (مص ل . ) ۱ - عزّت ، حرمت . ۲ - خوب رویی ، زیبایی .

فرهنگ عمید

۱. وجیه شدن، صاحب جاه و مقام شدن.
۲. عزت و حرمت.
۳. خوب رویی، زیبایی.

فرهنگ فارسی

وجیه شدن، صاحب جاه ومقام شدن، عزت وحرمت، زیبایی
۱ -(مصدر ) صاحب جاه و مقام شدن . ۲ - مورد توجه و قبول عام شدن از راه شان و مقام : (( هرگاه که لئیمی در معرض وجاهت افتاد نکبت کریمی توقع باید کرد. ) ) یا وجاهت ملی . مورد توجه افراد ملت بودن وجیه الملک بودن . ۳ - زبابودن قشنگ بودن .۴ - (اسم ) خداوندی جاه و مقام . ۵ - مقبولیت عام . ۶ - زیبایی قشنگی .
خوبرویی و زیبایی . خوشگلی

ویکی واژه

وجاهة
عزّت، حرمت.
خوب رویی، زیبایی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال تاروت فال تاروت