واژ. ( اِ ) به معنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبردست از پادشاه زیردست میگیرد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به باژ شود. واژ. ( ص ) سرنگون. معکوس.( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). باز. رجوع به باز شود.
فرهنگ معین
(اِ. ) نک . واج . (اِ. ) نک . باژ، باج .
فرهنگ عمید
= باج۲
فرهنگ فارسی
باژ، باج بر سر اسما آید بمعنی قلب و عکس و دیگر گونی : واژگون واژگونی . بمعنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبر دست از پادشاه زیر دست می گیرد .
ویکی واژه
نگاه کنید به وا. نگاه کنید به باژ؛ نیز نگاه کنید به با.