وادار

لغت نامه دهخدا

وادار. ( اِمص مرکب ) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. ( آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(ص . ) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی .

فرهنگ عمید

ویژگی آن که به کاری واداشته شده.
* وادار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - تحریک . ۲ - اجبار الزام . ۳ - باز داشت منع نهی .
بر انگیختن بر کاری داشتن

ویکی واژه

ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال ارمنی فال ارمنی فال شمع فال شمع