لغت نامه دهخدا
گاه گویند فلان اشتر گم کرده هوید
گاه گویند فلان ترک بیفکنده کلاه.فرخی.برآوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل.منوچهری ( از آنندراج ).به حلم و زیرکی و حکمت شتربانان
به شال و تنگ و پلاس و هوید و پوش و نوار.سوزنی ( از آنندراج ).رجوع به هَوید شود.
هوید. [ هََ ] ( اِ ) گلیمی که گرداگرد کوهان شتر کشند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج از سروری از سامی ) :
ورا جای بر زنده پیلی سپید
مهان ، بر هیونان عودی هوید.اسدی ( گرشاسب نامه ).تو هنوز از روی رعنایی ز بهرلاشه ای
گاه دربند هویدی گاه دربند مهار.سنایی ( از آنندراج ).