همدل

لغت نامه دهخدا

هم دل. [ هََ دِ ] ( ص مرکب ) همدل. رفیق و متفق الرأی و دوست جانی. ( آنندراج ) :
شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل
بندیش از او گر گوش داری و بصر داری.فرخی.در فکرت اعمال هنر هم دل اسرار
بر ساحَت میدان خرد هم تک اوهام.مسعودسعد. || هم جرأت. دارای جرأت و شهامت برابر :
از فراوان کاندر آید شاه با شیران به صید
اسب او خو کرد و هم دل گشت با شیر ژیان.فرخی.قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن
هم دل موری نه ای ، پیشانی شیران مخار.جمال الدین عبدالرزاق.

فرهنگ معین

( ~. دِ ) (ص مر. ) ۱ - دارای یک رأی و اندیشه . ۲ - متفق ، متحد. ۳ - دوست جانی و صمیمی .

فرهنگ عمید

دو تن که دارای یک رٲی و اندیشه باشند، متحد، متفق.

ویکی واژه

دارای یک رأی و اندیشه.
متفق، متحد.
دوست جانی و صمیمی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم