هفت جوش. [ هََ ] ( اِ مرکب ) هفت فلز است به هم آمیخته که آن را اژدهاث گویند و آن به غایت محکم باشد، و آن هفت فلز این است : زر، نقره ، مس ، جست ،آهن ، سرب ، ارزیز. ( از غیاث اللغات ). هفت جسد است که با هم گدازند و از آن چیزها سازند و آن آهن و جس که روح توتیا باشد و سرب و طلا و قلعی و مس و نقره است.( برهان ). مفرغ. ( یادداشت به خط مؤلف ) : بنش بُد ز پولاد و ارزیزپوش برآورده دیوارش از هفت جوش.اسدی.هفت جوش از آینه دادت تو نیز پنج نوش از کلک صفرایی فرست.خاقانی.لگدکوبه گرزه هفت جوش برآورده از گاو گردون خروش.نظامی. || ( ص مرکب ) گدازان. بسیار جوشان یا سخت گداخته شده : کوره ش آنگه ز هفت جوش نشست کآمد آن هفت کیمیاش به دست.نظامی.چه باید در این آتش هفت جوش به صید کبابی شدن سخت کوش.نظامی.|| سخت محیل. سخت گربز. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به هفت رنگ و هفت خط شود.
فرهنگ معین
( ~. ) (اِمر. ) ۱ - فلز بسیار سخت . ۲ - شخص پر طاقت .
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] شخص جان سخت و پرطاقت. ۲. (اسم ) [عامیانه] فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز به دست می آید، طالیقون.