لغت نامه دهخدا هرش. [ هََ ] ( ع مص ) سخت گردیدن روزگار. ( اقرب الموارد ).هرش. [ هََ رَ ] ( ع مص ) بدخوی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).هرش. [ هََ رِ] ( ع ص ) گول. || زشت خوی. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی (اسم ) دفعه مره . یایک هرش . یک دفعه یک بار :(( یک هرش باید بریم ( برویم ) آنجا یک هرش هم برگردیم . ) )بدخوی گردیدن گول