نیکوسگال

لغت نامه دهخدا

نیکوسگال. [ س ِ ] ( نف مرکب ) نیک سگال. نیک اندیش. خیرخواه. مقابل بدسگال :
رهی سوار و جوان و توانگراز ره دور
به خدمت آمد نیکوسگال و خیراندیش.رودکی.مرترا نیکی سگالد یار تو
چون مر او را تو شوی نیکوسگال.ناصرخسرو.نکونام یعقوب نیکوسگال
همی بود یک هفته مهمان خال.شمسی ( یوسف و زلیخا ).

فرهنگ معین

(نِ س ) (ص مر. ) نیک اندیش .

فرهنگ عمید

نیک اندیش، خیرخواه.

فرهنگ فارسی

نیک اندیش، خیرخواه، ضدبدسگال، نیک سگال
( صفت ) نیک اندیش خیر خواه : مقابل بد سگال .

ویکی واژه

نیک اندیش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم