نورده

لغت نامه دهخدا

نورده. [ ن َ وَ دَ / دِ ] ( ن مف ) پیچیده. نوردیده. ( برهان قاطع ). تاشده. طی شده. ( ناظم الاطباء ). اسم مفعول است از نوردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوردن و نوردیدن شود. || ( اِ ) قباله. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). سجل. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) :
ای به کُس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به موزه و به وقایه.کسایی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).|| ضمان. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). رجوع به معنی قبلی شود. || نورده پیراهن ؛ نوعی از حاشیه که گرداگرد پیراهن می دوزند.( ناظم الاطباء ). نورد. رجوع به نورد شود : و نورده جامه را برای این کفه گویند که منع کند از آنچه خطوط او به سر فرودآید. ( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 116 ). || پیراهن. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). و بعضی تنه پیراهن را گفته اند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || دخترزاده و فرزند دختر( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). || سبت. طبقی که گل بر آن نهند و معرب آن نوردجة است. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ). بسته و دسته ای از ریاحین. ( یادداشت مؤلف ): کنثة؛ نورده که از شاخ مورْد و خلاف سازند و بر آن دسته ریاحین بندند. ( منتهی الارب ). || رده ای از دیوار: یک نورده از دیوار، یک نورد از دیوار؛ یک رده از خشت یا گل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نورد شود.
نورده. [ دِه ْ ] ( نف مرکب ) نوردهنده. نوربخش :
ای نورده ستاره من
خشنودی توست چاره من.نظامی.

فرهنگ معین

(نَ وَ دِ ) ۱ - (ص مف . ) قباله ، طومار پیچیده شده . ۲ - (اِ. ) پیراهن .

فرهنگ عمید

= نوردیده

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) پیچیده شده نوردیده . ۲- ( اسم ) تنه پیراهن : و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند... ۳- پیراهن ۴- قباله سجل.
نورد دهنده . نور بخش

فرهنگستان زبان و ادب

{rolled} [مهندسی مواد و متالورژی] ورق یا قطعه ای که با نَوَردکاری شکل گرفته باشد

دانشنامه عمومی

نورده شهری در شهرستان زیمتنگا در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۳۰۵ نفر است.

ویکی واژه

قباله، طومار پیچیده شده.
پیراهن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال رابطه فال رابطه فال ورق فال ورق فال احساس فال احساس