نوانی

لغت نامه دهخدا

نوانی. [ ن َ وا ] ( حامص ) نوان بودن. رجوع به نوان شود. || ناتوانی :
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.ناصرخسرو.- نوانی گرفتن ؛ خمیدن. خم شدن. دوتا گشتن :
تن ماه چهره گرانی گرفت
روان زادسروش نوانی گرفت.اسدی.

فرهنگ معین

(نَ ) (اِمص . ) لاغری ، ضعیفی .

ویکی واژه

لاغری، ضعیفی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی