نمشک

لغت نامه دهخدا

نمشک. [ ن َ م ِ ] ( اِ ) شیری را گویند که از پستان گوسفند و گاو بر دوغ و ماست بدوشند. ( برهان قاطع ). بعضی به معنی گورماست گفته اند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || قیماق شیر خام. ( برهان قاطع ).سرشیر. ( ناظم الاطباء ). بعضی گفته اند نِمِشْک کفی و قیماغی که بالای شیر خام جمع شود. ( رشیدی ) ( حاشیه برهان چ معین ). به لغت اهل هند کف شیر است که شیرینی قند یا نبات و قدری گلاب داخل شیر جوش داده که نصف بماند بسیار برهم می زنند و تمام کف آن را گرفته با نان تنک روغنی می خورند. ( تحفه حکیم مؤمن ) :
در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست
بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام.بسحاق اطعمه.به شام روزه نمشک و رطب مقدم دار
که هست چربه و دوشاب از برای سحور.بسحاق اطعمه.|| مسکه. ( برهان قاطع ) ( رشیدی ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( آنندراج ). کره. ( برهان قاطع ). به لغت اصفهان روغن تازه است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
نمشک. [ ن َ م َ ] ( اِ ) گشنیز. ( ناظم الاطباء ).
نمشک. [ ن ِ م ِ ] ( اِ ) رجوع به نَمِشْک و نیز رجوع به فرهنگ رشیدی و برهان قاطع چ معین شود.

فرهنگ معین

(نَ مَ یا نِ مِ ) (اِ. ) سرشیر، مسکه .

فرهنگ عمید

سرشیر، مسکه، کره، قیماق.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرشیر . ۲ - قیماق شیرفام : در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست بشنواین ازمن که عمری در پی آن بوده ام . ۳ - گورماست .
گشنیز

ویکی واژه

سرشیر، مسکه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال مکعب فال مکعب فال ورق فال ورق فال ابجد فال ابجد