نفس کش

لغت نامه دهخدا

نفس کش. [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) متنفس. ( یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده. ذوحیات. نفس زن. || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || ( اِ مرکب ) منفذ و محل عبور و مرور نسیم و هوا. ( ناظم الاطباء ). سوراخ. روزنه. باجه. هواکش. ( یادداشت مؤلف ).
نفس کش. [ ن َ ف َ ک ُ ] ( ن مف مرکب ) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. ( آنندراج ). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است. منطفی. خاموش.

فرهنگ معین

(نَ فَ. کِ ) [ ع - فا. ] (ص . ) (عا. ) جسور، دلیر، نترس .

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه نفس کشد متنفس . ۲ - ( اسم ) ( داش مشدیها ) آنکه جرات و جسارت دارد . ۳ - مجرای تهویه (برای اطاق آشپزخانه مستراح و غیره ) هوا کش .

ویکی واژه

(عا.)
جسور، دلیر، نترس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس فال تخمین زمان فال تخمین زمان