نظرباز

لغت نامه دهخدا

نظرباز. [ ن َ ظَ ] ( نف مرکب ) چشم چران. آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. ( یادداشت مؤلف ) :
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام.حافظ.صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.حافظ.میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
و آنکس که درین شهر چو ما نیست کدام است.حافظ.گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست
که نظرباز دگر از عرق ایجاد کند.صائب ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - کسی که به نگریستن به چهرة زیبارویان عادت دارد. ۲ - شعبده باز.

فرهنگ عمید

کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبا رویان دارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که بنگریستن بچهره زیبا رویان عادت دارد . ۲ - شعبده باز .

ویکی واژه

کسی که به نگریستن به چهرة زیبارویان عادت دارد.
شعبده باز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم