نسق

لغت نامه دهخدا

نسق. [ ن َ ] ( ع مص ) سخن را بر یک روش و سیاقت راندن و ترتیب دادن و بعض آن رابر بعضی عطف کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به ترتیب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). به ترتیب کردن سخن. ( زوزنی ). ترتیب دادن. ( غیاث اللغات ) ( یادداشت مؤلف ). قسمتی از کلام را به قسمت دیگر عطف دادن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و ترتیب دادن کلام را. ( از المنجد ). || به رشته کشیدن مروارید را و منظم و مرتب کردن آن را. ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نضد. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ، اِ ) معطوف. ( از المنجد ). گویند: هذا نسق علی هذا؛ أی معطوف علیه. ( از المنجد ).
- حروف نسق ؛ حروف عطف. ( المنجد )( اقرب الموارد ).
رجوع به نَسَق شود.
نسق. [ن َ س َ ] ( ع اِ ) روش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). قاعده. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). دستور. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رسم. روش. طریقه. ( ناظم الاطباء ). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضه تصرف خود تواند داشت. ( کلیله و دمنه ).
چهار سال چو شهباز از آشیانه ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.سوزنی.تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه.سوزنی.دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی.نظامی.و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. ( جهانگشای جوینی ). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. ( گلستان ). || نظم. ترتیب. دهناد.( ناظم الاطباء ). نظم. انتظام. ( یادداشت مؤلف ) : شَعر زائد؛ موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه طبیعی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند.( ذخیره خوارزمشاهی ). و معلوم است که مطالعه کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نظم دادن ، مرتب کردن . ۲ - به رشتة نظم کشیدن .
(نَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نظم و ترتیب . ۲ - رسم و روش .

فرهنگ عمید

۱. نظم وترتیب.
۲. روش.
۳. مجازات، کیفر.
* نسق کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن.

فرهنگ فارسی

منظم کردن، نظم وترتیب دادن، برشته نظم در آوردن، نظم وترتیب، هرچیزی که دارای نظم وترتیب است
۱ - ( صفت ) آنچه که برطریقه نظامی واحد استوار باشدمنظم مرتب .۲ - ( اسم ) نظم ترتیب وضع : کارهاازنهج نسق ونظام بیفتاده .یابر نسق .بترتیب بشیوه : ... بحکم آنکه درعود متحرکات برنسق فاصله اصلی بود...۳ - ظرفیت ده ازنظرعده [ جفت ] ها بنه ها. ۴ - سیاست تنبیه .
ستارگان برج جوزا .

ویکی واژه

نظم دادن، مرتب کردن.
به رشتة نظم کشیدن.
نظم و ترتیب.
رسم و روش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم