لغت نامه دهخدا
حرام را چو ندانستمی همی ز حلال
چو سرو قامت من در حریر بود و حلل.ناصرخسرو.به هشیاری می از ساغر توانستم جدا کردن
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی دانم.عطار.- بازندانستن :
پدرْم آن بداندیشه زودساز
نهان ز آشکارت ندانست باز.فردوسی ( شاهنامه 377/43 ).