قواد

لغت نامه دهخدا

قواد. [ ق َوْ وا ] ( ع اِ ) بینی و آن لغتی است حمیری. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) زن جلب. ( منتهی الارب ). زن جلب و دیوث. ( ناظم الاطباء ). قرمساق و دیوث. ( آنندراج ) :
گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان.سعدی ( هزلیات ).
قواد. [ ق ُوْ وا ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ قائد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بمعنی کشنده ستور و جز آن. ( آنندراج ). رجوع به قائد شود.

فرهنگ معین

(قَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) دیوث ، قلتبان .

فرهنگ عمید

= قائد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز.

فرهنگ فارسی

بسیارراننده وکشنده ، واسطه ودلال عمل منافی عفت، جمع قائد

ویکی واژه

قلتبان، جاکش.[۱]
گواد
عربی قواد
شخصی که زن روسپی را به کار می‌گمارد یا به مردان معرفی می‌کند.
↑ تونجی، محمد. فرهنگ فارسی عربی. ناشر:؟ . سال انتشار ۱۳۷۳.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه