نافرجام. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ناتمام. ( ناظم الاطباء ). که فرجام ندارد. بی فرجام. بی پایان. که او را انتهائی نبود. تمام ناشده. به اتمام نارسیده. ابتر. اتمام نایافته. || بدعاقبت. ( ناظم الاطباء ). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نحس. مشؤوم. ( از منتهی الارب ). بی سرانجام : حوس ؛ مرد نافرجام و شوم داشته شده. ( منتهی الارب ) : این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام.سعدی.از بس که سیاه بخت و نافرجامم در خواب ندیده روز هرگز شامم.محتشم کاشانی. || بی اثر. ناکارساز. ناکارگر. بی نتیجه. بیهوده. بی فایده. ( ناظم الاطباء ). لغو.( ترجمان القران ) ( دهار ): اللغو و اللغا؛ سخن نافرجام. ( السامی فی الاسامی ). التهجیل ؛ سخن نافرجام شنوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) : هیچ دانی که چیست دخل حرام یا کدامست خرج نافرجام.سعدی.|| عمل قبیح و خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(فَ ) (ص . ) ۱ - بیهوده ، بی نتیجه . ۲ - بدعاقبت .
فرهنگ عمید
۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد، بدعاقبت: این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷ ). ۲. بیهوده، بی فایده. ۳. شوم.
فرهنگ فارسی
بدعاقبت، بیهوده وبیفایده، نازیبا، کاربدفرجام ( صفت ) ۱ - بی پایان بی انتها. ۲ - شوم مشووم : این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام . ( سعدی لغ. ) ۳ - بدبخت بدعاقبت : از بس که سیاه بخت و نافرجامم در خواب ندیده روز هرگز شامم . ( محتشم کاشانی لغ. ) ۴ - بی اثربی نتیجه بیهوده : [ اللغوواللغا: سخن نافرجام.]