ناشایست

لغت نامه دهخدا

ناشایست. [ ی ِ ] ( ص مرکب ) چیزی که شایسته و لایق نباشد. ( ناظم الاطباء ). نادرخور. نامناسب. نالایق. ناشایسته. ناسزاوار. نازیبنده. نابجا. || ناروا. حرام. ممنوع. محظور. منهی. ناجایز. گناه. بزه : یاری خواستم از باری تبارک و تعالی به گزاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست. ( قابوسنامه ). تا توخودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ). || هرزه. لایعنی. بیهوده. نامربوط. پریشان. سخن ناشایست. || ( اِ مرکب ) فساد. تباهی. جفا. ستمکاری. ستم. ستمگری. بیداد : و دولت بوئیان نیز بظلم و ناشایست پیوسته گشت و سیرت بد و مذهب نکوهیده فراز آوردند. ( مجمل التواریخ ). گردن نهادندی به خواری و مذلت و مکروه و ناشایست از زدن و رنجانیدن و دشنام شنیدن. ( تاریخ قم ص 161 ). و به تحمل آن ناشایست روزگار می گذرانید. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 92 ). || فسق. فجور. بی ناموسی. فساد. بی عفتی. ناحفاظی. نابکاری. بدکاری : جماعت دیالم به نواحی گرگان راهزنی و فساد و قتل کردند و به شب نقب ها زدند و به خانه های مسلمانان دزدی وناشایست رواداشتند. ( تاریخ طبرستان ). منزه داری این اندمها را از فجور و ناشایست و نابایست. ( منتخب قابوسنامه ص 18 ). و اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. ( کلیله و دمنه ). و فرج از ناشایست بازداشتم. ( کلیله و دمنه ). || دشنام. ناسزا. سقط. رجوع به ناشایست گفتن شود.

فرهنگ معین

(یِ ) [ په . ] (ص . ) نالایق ، ناسزاوار.

فرهنگ عمید

آنچه درخور و شایسته نباشد، ناپسند، ناپسندیده، بد، زشت.

فرهنگ فارسی

ناشایسته، ناپسند، ناپسندیده، بد، زشت
(صفت ) ۱ - آنچه که شایسته و لایق نیست . ۲ - حرامناروامقابل حلال :[ یاری خواستم ازباری تبارک و تعالی بگزاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست ] ۳ - بیهوده نامربوط :[ سخن ناشایست ] ۴ - تباهی فساد.۵- ظلم ستم . ۶ - فسق فجور.

ویکی واژه

نالایق، ناسزاوار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم