نارس

لغت نامه دهخدا

نارس. [ رَ ] ( ن مف مرکب ) میوه خام و نرسیده. ( انجمن آرا ). میوه خام و شراب خام که قابل خوردن نباشد و گاهی بر گلهای ناشکفته نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ). چیزی که نرسیده و پخته نشده باشد.کامل نشده. خام. به حد کمال نرسیده. ( ناظم الاطباء ). نارسیده. نرسیده. خام. فج. کال. ناپخته :
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست.قدسی ( از آنندراج ).نرگس اکثر از چمن نارس به نرگسدان رود
در غریبی بیشتر طبع سخنور خورده آب.محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(رَ ) (ص مف . ) کال ، نپخته .

فرهنگ عمید

۱. نارسیده، نرسیده.
۲. میوۀ خام، کال.

فرهنگ فارسی

نارسیده، نرسیده، میوه خام، کال
( صفت ) ۱ - میوه نرسیده میوه خام ۲ - بحد کمال نرسیده خام مقابل رسیده

ویکی واژه

prematuro
کال، نپخته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم