نائبات

لغت نامه دهخدا

نائبات. [ ءِ] ( ع اِ ) ج ِ نائبه. رجوع به نائبه شود :
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.سوزنی.او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش.خاقانی.ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.سعدی.گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.قاآنی.

فرهنگ معین

(ئِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج نائبه ، پیش آمدها، بلایا، حادثه ها.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع نایبه ( نائبه ) حوادث مصایب
جمع نائبه

ویکی واژه

ج نائبه ؛ پیش آمدها، بلایا، حادثه‌ها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم